ریشه احساس تنهایی یا احساس محروم بودن از محبت، برآورده نشدن کافی نیاز به محبت یا بیش از حد برآورده شدن این نیاز اساسی در کودکی است.
این اتفاق ممکن است به چند دلیل بیفتد.
نبودن فیزیکی یک یا هر دو والد در کودکی می تواند ما را مستعد احساس تنهایی کند.
این نبودن می تواند از طلاق یا فوت والدین ناشی شود.
هر چه این اتفاق در سنین پایین تری بیفتد تاثیر عمیق تری دارد.
البته اگر والد دیگر حضور داشته باشد و به اندازه کافی محبت کند یا یک نفر دیگر جایگزین محبت فردی که نیست شود، احساس تنهایی شکل نمی گیرد، یا کمرنگ می شود.
اگر هم خانواده پر جمعیت باشد و هم شرایط اقتصادی مناسب نباشد، ممکن است والدین واقعا فرصت نداشته باشند توجه یا محبت کافی به همه بچه ها کنند و احساس تنهایی شکل بگیرد.
البته این به مدیریت عاطفی والدین بستگی دارد و ممکن است در همین شرایط هم فرزند احساس کمبود عاطفی نکند.
والدینی که معمولا خودشان در خانواده های بی محبت بزرگ شده اند و روی شخصیت خودشان هم کار نکرده اند مستعد محبت نکردن به فرزندان شان هستند.
بچه های این خانواده ها معمولا احساس نزدیکی عاطفی به والدین ندارند.
خانه بیشتر یک پادگان سرد نظامی شبیه است تا محل یک خانواده گرم.
بخشی از نیاز به محبت ما در رابطه گرم والدین برآورده می شود.
والدین بیش از حد پر تنش و دعوایی می توانند بچه هایی با احساس تنهایی زیاد بزرگ کنند.
پدر یا مادری که مدام در خلوت با فرزندان از بی محبتی همسر می نالد و احساس تنهایی اش را داد می زند می تواند الگوی نامناسبی برای بچه هایی باشد که بعدها فرض شان این است که دیگران بی محبتند.
بعضی از والدین می خواهند هر چه محبت ندیده اند با محبت زیاد به فرزندان جبران کنند.
آنها نمی خواهند فرزندشان کوچک ترین اخمی ببیند.
آنها فرزندان شان را در پر قوی محبت بزرگ می کنند.
فرزندان وقتی بزرگ می شوند و می بینند در هیچ رابطه ای آن میزان از محبت نیست سرخورده می شوند و احساس تنهایی می کنند.